روزاناروزانا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته زیبای من روزانا

اولین افتادن

غروب پنجشنبه 29 ابان دیروز دختر  قشنگم خواب بود.مامان با مامان جون کبری مشغول صحبت بودیم یکدفعه صدای افتادنت از تخت اومد. خیلی ترسیدیم خداروشکر بخیر گذشت. خیلی گریه کردی بردمت تو حیاط ساکت شدی.دماغت زخمی شد. اینم عکس دماغ زخمیت ...
30 آبان 1393

روزانا جونم

روزانا جون داره میره سیزده بدر جواهرده.روزانا جون درحال چیدن کاهو جاده دوهزار تنکابن.5ماهگی   عروسکم از بیرون اومده خسته شده     فرودگاه کیش شهریور که از رامسر برگشتیم غروب کیش.13 شهریور ...
29 آبان 1393

یک ماهگی دخترم

دختر قشنگم اینجا 1ماهه بودی.6اردیبهشت خونه مامان جون رامسر برات جشن گرفته بودیم. همه فامیل ها به دیدنت اومده بودن.شما همش خواب بودی .   ...
29 آبان 1393

8ماهگی

  نفسم امروز دقیقا 8ماهش تموم شده. امروز که میومدم سرکار دختر قشنگم بیدار بود و دنبالم گریه کردی.با تعجب به منو بابا نگاه میکردی. این روزها خیلی بامزه شدی.دست میزنی بعد ذوق میکنی .هنوز خوب بای بای نمیزنی ولی داری یاد میگیری. صبح که زنگ زدم مامان جون کبری گفت داری بازی میکنی.صدات میومد وقتی گوشیو بهت داد ساکت شدی فقط گوش میدادی. روزانا خوشگلم وقتی ازت دورم لحظه شماری میکنم ساعت 4 بشه بیام خونه پیش دختر قشنگم. ...
27 آبان 1393

پرستار مهربان

عروسکم ، کم کم مهر نزدیک شده بود و نگرانی جدا شدن از دختر قشنگم برام خیلی سخت شده بود آخه قرار بود برم سر کار و شما رو ببرم پیش پرستار. 27 شهریور با بابا رفتیم بهداشت و واکسن 6ماهگی زدی خیلی گریه کردی. اون روزها من خیلی ناراحت بودم .از اول مهر باید میرفتم سرکار.خلاصه اول مهر شد و دختر قشنگم باید میرفت پیش پرستارش.وقتی بردمت اونجا با گریه ازت جدا شدم.روزهای سختی بود هرروز گریه میکردم شما هم خیلی بیقراری میکردی پرستارت خیلی برات زحمت کشید از بابت نگهداریت خیالم راحت بود فقط دلتنگت بودم. دختر قشنگم ، بخاطر خودت و آیندت مجبوریم این روزهارو تحمل کنیم.من بخاطر تو تمام سختیهارو با عشق تحمل میکنم تا بتونم روزهای خوبی برات...
25 آبان 1393

اولین سفر

  دختر قشنگم وقتی 24 روزه بودی 21 فروردین پنجشنبه از کیش به رامسر رفتیم.خیلی نگران بودم از اینکه تو هواپیما حالت بد نشه.خداروشکر همش خواب بودی. با پرواز رشت رفتیم بعد دایی فرشاد اومد دنبالمون. وقتی رسیدیم خونه مامان جون همه با هیجان اومدن بدرقه.تا اون موقع فقط عکستو دیده بودن.اونجا هنوز هوا سرد بود.اونشب تولد هانا بود همچنین برای روزانا جونم جشن گرفته بودن ولی شما بازم خواب بودی.انگار خستگی سفر داشتی.روز جمعه رفتیم خونه بابا اونجا هم همه از دیدنت خوشحال شدن و کلی ذوق کردن. 28 فروردین عروسی عمو محمود بود.اولین عروسی که رفتی.من همش نگران بودم اذیتم کنی ولی خیلی دختر خوبی بودی تو اون سروصدا بازم خوابیده ب...
24 آبان 1393

شب عید

    کیک تولد دخملم روزانای عزیزم پنجشنبه 29 اسفند ساعت 20:27:07 لحظه تحویل سال93 بود.شما سه روزه بودی . ما اونشب برات جشن گرفتیم بامامان جون وخاله فریده الهام زهرا عمو تیمور که برای تولدت اومده بودن.عید امسال بهترین عید زندگی من و بابا بود .   با اینکه هنوز حال خوبی نداشتم ولی وجودت بهم آرامش میداد. نمیتونستم خوب بشینم ولی وقتی مهمون میومد تحمل میکردم . همه فامیل منتظر دیدنت بودن ولی ما ازشون دور بودیم و بخاطر نزدیک بودن عید شرایط برای اومدن به کیش سخت بود.فقط مامان جون صغری خاله فریده و دایی فرشید اینها اومده بودن کیش. اونشب کلی برات آرزوی خوشبختی کردم.خدا رو شکر کردم بخاط عی...
24 آبان 1393

تولد

عشقم  روزانا 27 اسفند 92 شب جهارشنبه سوری ساعت 19:50 در بیمارستان کیش با وزن 2/900 قدcm 52  توسط خانم دکتر شرفی از فرشته های آسمونی جدا شد وبه فرشته های زمینی پیوست.دخترم روزانا بزرگترین عیدی زندیگمونه که خدای مهربون بهمون داده.   روزانای عزیزم با اومدنت زندگیمونو غرق شادی کردی...روزای قشنگ کودکی تو هرگز برنمیگرده.... برای تو می نویسم ... روزی میرسه که در جستجوی کودکیت تاریخ و ورق میزنی...تو نور خدایی که به زندگیمون تابیدی   من و بابا عاشقتیم         ...
22 آبان 1393
1